معنی از وسایل بافتنی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
بافتنی. [ت َ] (ص لیاقت، اِ) درخور بافتن. مناسب بافتن. که توانش بافت. جامه و ملبوس و جوراب و کلاه و شال گردن و غیره که از کاموا و پشم دست رشت بافته شود و بیشتر برآنچه با دست بافته شود بی دخالت ماشین اطلاق گردد.
وسایل
وسایل. [وَ ی ِ] (ع اِ) وسائل. ج ِ وسیله.اسباب و لوازم. (فرهنگ فارسی معین): با این وسایل و فضایل در خصم شکنی و دشمن شکنی بر مردان جهان فسوس کردی. (فرهنگ فارسی معین از لباب الالباب).
گر تو برانی کسم شفیع نباشد
ره به تو دانم دگر به هیچ وسایل.
سعدی.
- وسایل ارتباطی، هر چیز که ارتباط میان دو کس یا دو جا برقرار کند.
- وسایل نقلیه، وسایط نقلیه.
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ عمید
مترادف و متضاد زبان فارسی
بافتهشده، دستباف، درخور بافتن، مناسب بافتن
فارسی به ایتالیایی
maglia
واژه پیشنهادی
تریکو
فرهنگ معین
(وَ یِ) [ع.] جِ وسیله، اسباب، لوازم.
معادل ابجد
658